وداع آرام وارن بافت با برکشایر هاتاوی؛ پایان یک افسانه با لبخند
در دهم نوامبر ۲۰۲۵، وارن ادوارد بافت، مردی که نامش با عقلانیت سرمایهگذاری، فروتنی و ثروت همراه است، نامهای منتشر کرد که بسیاری از آن به عنوان نامه خداحافظی یاد کردند. او در این نوشته نه تنها از پایان نقش رسمی خود در برکشایر هاتاوی سخن گفت، بلکه با لحن گرم و شوخطبعانهاش، نگاهی به گذشته، حال و آینده انداخت. این نامه فراتر از یک بیانیه مالی بود؛ ترکیبی از خاطرات، درسهای زندگی، فلسفه اقتصادی و نگاهی صادقانه به پیری، خوششانسی و انسانیت.
- شروع با بخشندگی
- خداحافظی آرام با برکشایر
- بازگشت به گذشته؛ کودکی در اوماها
- دوستانی که تاریخ ساختند
- عشق به خانه، عشق به مردم
- در ستایش بخت و فروتنی
- زندگی در سایه زمان و پیری
- برنامهریزی برای آینده و خیریهها
- اعتماد به گرگ ابل و آینده برکشایر
- انتقاد از حقوقهای نجومی مدیران
- توصیههای پایانی؛ از زندگی تا اخلاق
- میراث انسانی وارن بافت
شروع با بخشندگی
بافت در ابتدای نامه خبر داد که ۱۸۰۰ سهم کلاس A خود را به ۲٫۷ میلیون سهم کلاس B تبدیل کرده و آنها را میان چهار بنیاد خانوادگی اهدا کرده است:
- بنیاد سوزان تامسون بافت (به یاد همسر فقیدش)
- بنیاد شروود
- بنیاد هاوارد جی. بافت
- بنیاد نوو
این حرکت در امتداد تعهد همیشگی او به بخشش و مسئولیت اجتماعی بود. بافت از سال ۲۰۰۶ تاکنون میلیاردها دلار از ثروتش را به اهداف خیریه اختصاص داده است و همچنان به قولش وفادار مانده که میخواهد تقریباً تمام داراییاش را در راه خدمت به دیگران صرف کند.
خداحافظی آرام با برکشایر
در بخش بعدی نامه، او به سهامدارانش نوشت:
«من دیگر گزارش سالانه برکشایر را نخواهم نوشت و در جلسات سالانه بیپایان صحبت نخواهم کرد. همانطور که انگلیسیها میگویند، من در سکوت فرو میروم».
با این حال بلافاصله افزود: «نوعی از سکوت!» و توضیح داد که همچنان هر سال در پیامی ویژه برای روز شکرگزاری با سهامداران ارتباط خواهد داشت. او مدیریت شرکت را رسماً به گرگ ابل (Greg Abel) سپرد و او را مدیری صادق، سختکوش و بینظیر توصیف کرد.
بازگشت به گذشته؛ کودکی در اوماها
نامه بافت پر از خاطرات شخصی است. او با زبانی دلنشین از دوران کودکیاش در اوماها میگوید؛ از زمانی که در سال ۱۹۳۸ در ۸ سالگی به دلیل آپاندیسیت در بیمارستان بستری شد و حتی در همان دوران بیماری هم شیطنتهای مخصوص خودش را داشت. یکی از بخشهای طنزآمیز نامه، ماجرای هدیه گرفتن یک دستگاه انگشتنگاری از عمهاش است؛ هدیهای که باعث شد او تمام راهبههای بیمارستان را انگشتنگاری کند، با این تصور که شاید روزی یکی از آنها خلافکار شود و او با کمک افبیآی نجاتبخش ماجرا شود!
این خاطرات ساده، تصویری از انسانی فروتن، شوخطبع و خوشذهن ارائه میدهد که حتی در ۹۵ سالگی هنوز با نگاهی کودکانه و لطیف به زندگی مینگرد.
دوستانی که تاریخ ساختند
در ادامه نامه، بافت از چهرههایی یاد میکند که در طول زندگیاش بر او تأثیر گذاشتهاند؛ از جمله چارلی مانگر، استن لیپسی، والتر اسکات جونیور، دان کیو و حتی آجیت جین و گرگ ابل که از مدیران فعلی شرکت هستند. او با جزئیات به بیان سرگذشت مشترکشان میپردازد و نشان میدهد چگونه شهر کوچک اوماها در طول دههها بستر پرورش ذهنهایی شد که بعدها جهان تجارت را متحول کردند.
در جایی از نامه مینویسد: «شاید چیزی در آب اوماها وجود دارد که چنین انسانهایی از آن بیرون آمدهاند».
عشق به خانه، عشق به مردم
بافت تأکید میکند که بازگشتش از نیویورک به اوماها در سال ۱۹۵۶ یکی از بهترین تصمیمهای زندگیاش بوده است. او میگوید زندگی در مرکز ایالات متحده، با فرهنگی ساده، مردمی صمیمی و محیطی آرام، نهتنها برای خودش، بلکه برای رشد برکشایر نیز مفید بوده است.
او از نسلهایی یاد میکند که در مدارس دولتی اوماها تحصیل کردند و بعدها بنیانگذاران شرکتهایی شدند که امروز بخشی از امپراتوری برکشایر هستند. در واقع، بافت اوماها را نه فقط زادگاه خود، بلکه سرچشمه اخلاق کاری، صداقت و نگاه بلندمدت خود میداند.
در ستایش بخت و فروتنی
یکی از عمیقترین بخشهای نامه، تأمل بافت درباره نقش شانس در زندگی انسان است. او صادقانه اعتراف میکند:
«من در سال ۱۹۳۰، سالم، نسبتاً باهوش، سفیدپوست، مرد و در آمریکا به دنیا آمدم. چه شانسی بالاتر از این؟».
او با یادآوری این واقعیت که بسیاری از مردم دنیا در شرایطی به دنیا میآیند که از همان ابتدا شانس کمتری دارند، مینویسد: «بسیاری از ثروتمندان سهم بیش از اندازهای از خوشاقبالی دریافت کردهاند و گاهی ترجیح میدهند این واقعیت را نادیده بگیرند».
در این جملات، فلسفه اخلاقی بافت بهروشنی دیده میشود: موفقیت شخصی هرگز نباید به غرور بینجامد؛ بلکه باید به احساس مسئولیت و بخشش منتهی شود.
زندگی در سایه زمان و پیری
در ۹۵ سالگی، بافت بهطرز بیپردهای از پیری سخن میگوید. او مینویسد که هرچند آهستهتر حرکت میکند و بیناییاش کاهش یافته، هنوز هر روز در دفتر حضور دارد و از همکاری با تیمش لذت میبرد. او میگوید: «وقتی تعادلت را از دست میدهی، چشمت کمسو میشود، صدایت میگیرد و حافظهات ضعیف میشود، میفهمی که زمان دارد خودش را نشان میدهد و دوران پیری فرا رسیده است».
با وجود این، او از حس رضایت و امید سخن میگوید و میافزاید که هرچند «ایدهها کمتر شدهاند»، اما هنوز هم گاهی جرقههایی در ذهنش میدرخشند.
برنامهریزی برای آینده و خیریهها
بافت توضیح میدهد که با بالا رفتن سنش، سرعت واگذاری داراییهایش را افزایش داده تا سه فرزندش بتوانند در زمان حیات او به شکلی مؤثرتر داراییهای خانوادگی را در مسیر اهداف خیرخواهانه به کار بگیرند. او مینویسد: «فرزندانم اکنون در اوج بلوغ و خرد هستند و بهتر است تا زمانی که سرپا هستند، مسئولیت توزیع ثروت را بر عهده بگیرند».
او تأکید میکند که هیچگاه قصد «حکومت از گور» ندارد و به فرزندانش آزادی عمل کامل داده است تا مطابق با شرایط زمانه تصمیم بگیرند. بافت در اینجا بار دیگر از خودخواهی و کنترلطلبی پرهیز میکند و حتی به طنز مینویسد که خوشبختانه فرزندانش بیشتر ویژگیهای خوبشان را از مادرشان به ارث بردهاند!
اعتماد به گرگ ابل و آینده برکشایر
در بخش دیگری از نامه، بافت با اطمینان از انتخاب جانشینش دفاع میکند. او مینویسد:
«گرگ ابل بیش از حد انتظار من موفق ظاهر شده است. او شرکتها و کارکنان ما را بهتر از خودم میشناسد و در زمینههایی آگاه است که بسیاری از مدیران حتی به آنها فکر هم نمیکنند».
بافت معتقد است که با کمی شانس، برکشایر در قرن آینده تنها به پنج یا شش مدیرعامل نیاز خواهد داشت و اگر از جاهطلبیهای شخصی پرهیز شود، این شرکت همچنان یکی از پایدارترین مؤسسات اقتصادی آمریکا باقی خواهد ماند.
او به هیئت مدیره هشدار میدهد که باید مراقب تأثیر بیماریهای شناختی و زوال عقل در مدیران سالخورده باشند؛ موضوعی که خود و مانگر نیز در گذشته با آن روبهرو شده بودند.
انتقاد از حقوقهای نجومی مدیران
در بخش دیگری، بافت از نظام پاداش و حقوق مدیران ارشد انتقاد میکند. او اشاره میکند که شفافیت حقوقها در دهههای اخیر بهجای فروتنی، موجب افزایش حس رقابت و حسادت میان مدیران شده است:
«مدیرعامل شرکت A حقوق مدیرعامل شرکت B را میبیند و از هیئتمدیرهاش میخواهد بیشتر بگیرد. این چرخه، حسادت را جایگزین انصاف کرده است». بافت در این جمله کوتاه، یکی از مشکلات ریشهای سرمایهداری مدرن را به زیبایی خلاصه میکند.
توصیههای پایانی؛ از زندگی تا اخلاق
در واپسین پاراگرافهای نامه، بافت به سراغ فلسفه شخصی و انسانی خود میرود. او مینویسد: «خودت را برای اشتباهات گذشته سرزنش نکن؛ از آنها کمی بیاموز و ادامه بده. هیچوقت برای بهتر شدن دیر نیست».
او از تام مورفی بهعنوان الگوی رفتاری یاد میکند و داستان معروف آلفرد نوبل را بازگو میکند که وقتی اشتباهاً آگهی ترحیم خودش را در روزنامه خواند، از تصویر منفیای که از او ساخته شده بود، شوکه شد و تصمیم گرفت با تغییر مسیر زندگیاش میراثی مثبت بر جای بگذارد.
بافت نتیجه میگیرد: «منتظر اشتباه روزنامهها نباش. خودت تصمیم بگیر که میخواهی چه در آگهی ترحیمت نوشته شود و طوری زندگی کن که لایق آن نوشته باشی».
و در یکی از تأثیرگذارترین جملاتش مینویسد: «عظمت با جمع کردن پول، شهرت یا قدرت به دست نمیآید. وقتی به کسی کمک میکنی، به هر شکلی، دنیا را بهتر کردهای. مهربانی بیهزینه است، اما بیقیمت».
در پایان با همان طنز همیشگی میافزاید: «برای همه خوانندگان این نامه آرزوی خوشی دارم، حتی برای آدمهای مزخرف؛ هیچگاه برای تغییر دیر نیست».
میراث انسانی وارن بافت
نامه خداحافظی وارن بافت را میتوان بهنوعی وصیتنامه فکری و اخلاقی او دانست. از خلال جملاتش، نه صدای یک میلیاردر، بلکه لحن پدری مهربان و اندیشمندی فروتن به گوش میرسد که به پایان مسیر خود نزدیک شده، اما همچنان نگران آینده انسانها و اخلاق در تجارت است.
او در تمام طول نامه بر سه مفهوم تکیه دارد: شانس، فروتنی و خدمت. از نگاه بافت، موفقیت بدون درک نقش شانس و بدون احساس مسئولیت اجتماعی، ناقص و حتی خطرناک است. او میداند که ثروت بدون اخلاق، میتواند فاجعهآفرین باشد.
در جهانی که بسیاری از مدیران با قدرت و شهرت خداحافظی میکنند، بافت در سکوت، با لبخند و بخشش میرود. او در واقع «بازنشسته» نمیشود؛ بلکه با آرامش صحنه را به نسل بعدی میسپارد و میراثی از خرد و مهربانی بر جای میگذارد.

